رندان تشنه لب
گرنبود مشربه از زر ناب با دو کف دست توان خورد آب گر نبود اسب مطلا لگام زد بتوان بر قدم خویش گام گر نبود شانه آج بهر ریش شانه توان کرد به انگشت خویش گوش تواند که همه عمر وی نشنود آواز دف و چنگ و نی دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین برآرد دماغ گر نبود بر سر خان آن و این هم بتوان ساخت به نان جبین گر نبود دلبر هم خوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش این همه بینی همه دارد عوض وز عوضش گشته میسر غرض آنچه ندارد عوض ای هوشیار عمر عزیز است غنیمت شمار...! "شیخ بهایی"
قالب ساز آنلاین |