رندان تشنه لب
از هر چه می رود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا سخن روح پرور است هرگز وجود حاضر غایب! شنیده ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگرست... ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی وین دم که می زنم ز غمت دود مجمرست شب های بی توام شب گورست در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشرست سعدی!!! خیال بیهده بستی امید وصل هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست زنهار از این امید درازت که در دل است هیهات از این خیال محالت که در سرست...!
نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت
2:36 عصر توسط علی ق| نظرات ()
قالب ساز آنلاین |