رندان تشنه لب
در اشتیاق پرواز بی آسمان ترینم عمری به جرم بودن با خاک همنشینم نفرین به چشم هایم این حفره های تاریک آخر چگونه ای دور باید تو را ببینم ای باغ سبز سیال! آخر بگو چه میشد نزدیکتر بیایی تا از تو گل بچینم در کوچه های تردید تنها رهایم آیا؟ تقدیر بی تو بودن نقش است بر جبینم ای اشتیاق قرمز! با من بمان که عمریست در اشتیاق پرواز بی آسمان ترینم...!!! گاه گاهی دل من می گیرد بیشتر وقت غروب آن زمانی که خدا نیز پر از تنهاییست و اذان در پیش است! من وضو خواهم ساخت از خدا خواهم خواست... که تو تنها نشوی و دلت پر ز خوشی های دمادم باشد... شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ بر دستم که خالقم! ربم! تو می دانی که من مستم چها کردی ستم کردی جفا کردی خطا کردی که در شط فرات با مریم زیبا وفا کردی که عیسی ات پدید آمد تو فرعون را جدا کردی... نهادی تیغ در ظالم و بر مظلوم جفا کردی پس رفتی آن بالا و خود را خدا کردی بیا پایین... خداوندا!!! اگر در عالم مستی... خطایی از من گم کرده ره دیدی... ببخشم! مست بودم! نفهمیدم! خطا کردم....! خداوندا تو در قرآن جاویدت به انسان وعده ها دادی تو میگفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند تو می گفتی که دوزخ منزل آنهاست... من اما دیده ام نامرد نامردی که با خون رگ مردان عالم کاخ می سازد تو می گفتی اگر اهریمن شهوت بر انسان حکمفرما شد... من آنرا با صلیب خشم خود مصلوب می سازم من اما دیده ام چشمان شهوت ناک فرزندی که بر اندام لخت مادرش دزدانه میلغزید و می پایید تو را بر لعن و نفرینت اگر مردانگی اینست به نامردی نامردان قسم نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم... دریغا! دریغا! خدایا تو احساس اگر داشتی دلت را چو من مفت می باختی برای خود ای ایزد بی خدا خدایی دگر نیز می ساختی...!
قالب ساز آنلاین |